پنج صبح بیدار شدم. رفتم کیسه آبگرم درست کردم با پاهای لُخت برگشتم توی تخت. با دفتر و خودکارم. نوشتم و بعد کیسه رو گذاشتم لای پام و رفتم زیر لحاف نرم تختم. حتی قدر چند دقیقه بیشتر با خودم بودن رو می دونم. تراپیست می گفت حالم رو می فهمه. گاهی بین حرفا بهم می گه چقدر سخت بوده زاناکس... چقدر تلخ... با اینا بلده رامم کنه بیشتر حرف بزنم. همیشه آخرش بهم می گه مرسی اومدی منم می گم مرسی از شما هم که اومدی. معوم نیست من میرم یا اون. اما انگار داره کمکم می کنه رخت و لباسامو از کمد قدیمی جمع کنم، یه سری رو بزارم دم در و با چند تا دس لباس راهی شم. شاید داره CHUNG رو برام معنی می کنه. چونگ در زبان کُره ای به معنی دلبستگیه.