شب طولانی بود اما انگار فرصت آغوش کم بود.
من آدم ِ آغوشم . کسی که شاید روزها باهات توی خونه باغ باشم اما زمان با تو بودن برای من خلاصه می شه در وقتهایی که به طور "فهمیده" یا همون آگاهانه خودمون می توینم همو در آغوش بکشیم. می دونی ؟
من آدم ِ آغوشم. آدمی که بلدم گوشه دنج ترقوه یا فرصتگاه رسیدن بازو به سینه ات رو پیدا کنم و سرم رو بی تحرک ساعتها بزارم روش.
من آدم ِ آغوشم، و وقتهایی که در آغوش نیستم جاش رو با هیچ چیز دیگری به طور روانی نمی تونم پر کنم.
من آدم ِ آغوشم و بوی تن تو رو می تونم حفظ کنم توی دماغم و ساعتهایی که توی روز ندارمت نفست بکشم.
من آدمِ آغوشم و اصلا دلم نمی خواد توسط 99/99 درصد آغوشهای دنیا آغوش کشیده شم.
من آدم ِ آغوشم و یک روزهایی تمام طول مسیر رو سکوت می کنم چون حس می کنم هر اجباری که باعث جدایی آغوشم از آغوشت بشه رو لعنت می کنم.