۱۳۹۳ آذر ۷, جمعه

یادداشت هایی برای خودم

حضور به نظرم یک طیفی از رنگ هاست که به سفید می رسد. یک روز او را دیدم که گفت مهاجرت از هم فرو پاشیده ترش کرد. گفت عصر ها که می رسم خانه یک چیزی می خورم و دلم می خواهد کسی باشد که در آغوشش بخوابم و با من زندگی کند. آن روز به نظرم نیامد چیزی بگم در باب اظهار نظر و فقط نگاهش کردم. حتی فکر کنم زمستان بود و وقتی من رانندگی می کردم و اون حرف می زد یک جایی با صدای بلند یک هو گریه کرد و من کنار خیابان متوقف شدم و سرش را غیر ارادی در آغوش گرفتم. یک روز برگشته بود و گفت شاید برود و برگردد و دیگر نرود. نشان به همان نشان که نرفت و دیگر نرفت. حضور اما رو به سمت طیف سفید بود و هست. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر