موقع خداحافظی بهم یه دیاپازون داد
که با نت «لا»ش میشد ساز کوک کرد...
اوایل هی میذاشتماش رو قلبم
که بدجوری از کوک خارج بود
درست که نشد هیچ،
شروع کرد به لایی کشیدن.
بعدا باهاش فال میگرفتم
دوسام داره؟
- لا
به فکرم هس؟
- لا
بهش زنگ بزنم؟
- لا ...
برم پیشاش؟
- لا ...
پس چیکار کنم؟!
- لاااااا ... ؟!
دست آخر یاد گرفتم
که باهاش خودمو بخوابونم
دراز میکشیدم و میزدماش به زمین
لا لا لا لا ...
اینجوری،
فکر کنم صد سالی باشه که خوابم
شب به خییییییییییییر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر