۱۳۹۰ بهمن ۲۳, یکشنبه

آب و آتش

گاهی برای گریز از تمرکز روی موسیقی و جا ماندن توی کلمات و نوت هایش می توان موسیقی بلادی را انتخاب کرد که نه دیده ای و نه شنیده ای . اینگونه کمتر فکر می کنی . وقتهایی که یاد آوری کسی یا چیزی یا جایی یا هر چیزی در همان لحظه به قدر کافی آزارت می دهد باید بهشان یک کـــات بزرگ دهی . 
اگر زنده باشی زمان هست برای مرور . آدمی باید با زخم خود مدارا کند . آدمی باید گاهی سر به سر خودش نگذارد . چیزی نپرسد . چیزی نگوید . چیزی نشانش ندهد .
وقتی از خیابانی می گذرد و می داند چشم هایش الان میخ مکان خاصی ، مغازه ای یا جایی می شود باید دست بگذارد روی چشمهایش بگوید جان من ! نگاه نکن .همه چیز همان جای همیشگی است . بگوید این را گوش نکن برایت خوب نیست گلویت درد می گیرد ! آتش روشن می شود دودش می رود در چشمهایت و می سوزد ...
اینجا نرو .اصلا" آن خیابان با همه ی آسفالت هایش منتقل شده جای دیگری .راهش را بسته اند .
باید دستهای سردت را فرو کنی در جیبت و حالیش کنی این جیب !- همین جیب - امن ترین و گرم ترین جای دنیاست فعلا" .تقویم ها همه دروغ می گویند عزیز من .پای هیچ روز خاصی وسط نیست . 
باید اجازه ندهی فکر کند .گاهی باید بگذاری من درونیت استراحت مطلق کند . 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر