۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

نرینگی

همین بوده همیشه اوضاع ! همیشه در برخورد اول سرد و خشک . وسایل ها هنوز نرسیده و من از در  وارد شدم و یک راست سراغ رئیس دفتر را گرفتم .توی اتاق پیش رئیس بود .نشستم روی مبلمان چرمی وسط سالن و به منشی توضیح ندادم که منتظر می مانم یا نه یا اصلن من کی هستم . روی میز یک مجله مربوط به امور پزشکی عربستان صعودی است ، آن را ورق می زنم .خانمی که منتظرش بودم از دفتر رئیس بیرون می آد و خوش آمد می گوید و ...
تا وسایلم برسه نوت بوک رئیس را بر می دارم و شروع می کنم . آدم های اینجا همه با تعجب به من نگاه می کنند و تقریبا" نیمی از جمعیت اینجا نر هستند و همچون خاله زنکان دور هم جمع می شوند و راجع به هویت شخص خاص من با هم مذاکره می کنند و من این مهم را فان خود قرار داده ام . چند ساعتی نگذشته که من وسایلم را برقرار کرده ام و چند کار را هم به سر انجام رسانده ام و با موجودات خوشایند محل قبلی گفتمان اینترنتی می کنم . آدمهای اینجا (نر ) ها سخت همدیگر را به اسم کوچک و جون و این حرفها صدا می کنند .از اسم کوچکم به شدت مراقبت می کنم .در نزدیکی میز ما اتاق نگهداری سرورها زی می کند که باد سردی وقتی باز می شود هوهو کنان بر ما می وزد . آدمهای اینجا همه وقتی رئیس عبور می کنند بی آنکه پلک بزنند به مانیتور نگاه می کنند !در همان لحظه گویی که خوش آب و رنگ ترین زن جهان در نمایشگرشان حلول کرده باشد !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر