۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

وض هر کس به خودش مربوط است و بس !

دوش را تنظیم می کنم بین دو استخوان کتفم  و بر می گردم و سرم را تکیه می دهم به دیوار تا آبگرم با فشار زیاد کار خودش را بکند . چند ساعتی روی کتف هایم نشسته بودم و کار می کردم .هیچ هم عجیب نیست . همین آدمی که می خوانیدش اول خیلی با وقار محکم و استوار می نشیند انگار که می خواهد یوگا کند .بعد سر می رود روی استخوان گودی کمر و اوضاع به همین شکل تا گردن ادامه پیدا می کند . بدنم از گرمای خوشایند آب حال اساسی می برد و کبودی روی دست چپم که بین سرم و دیوار حائل شده فکر می کنم ویک فکر بی خود و بی نتیجه ! بعد به خانم دوست - الف- که هفته ی پیش ما را بی معرفت خطاب کرد که نمی روم ببینمش ،فکر می کنم .بعد سر و ته قضیه را با این موضوع که حالا خیلی ها متفق القول به این موضوع فکر میکنند و فکرشان به نتیجه  رسیده ،هم آوردم . 
در حمام را از پشت بسته بودم .چون خیلی وقت بود که از حریم خصوصی ام کوچ کرده بودم و عادتم شده بود هر جایی ممکن است کسی بیاید و سری به ما بزند . دستگیره ی در بالا و پایین شد . پدر گرامی وقتی صدای شرشر آب می آید قطعا" این صدای دوش حمام است نه آبشار نیاگارا ! حوله پوشیدم و حوله را دور سرم بستم .موضوع اصلی این بود که نرم کننده نبود در حمام و این تفاوت این دوش با دوش های دیگر بود . می خواستم فیلم نصفه و نیمه ی چند ماه پیش را تمام کنم تا خوابم ببرد اما چشمهایم سنگین بود از ظهر .لپ تاب گرامی را خاموش و پایین تخت گذاشتم و با همان وضع مو رفتم زیر پتو . کسی در همسایگی گفت می شه یه چیزی بهت بگم ؟ وخیلی راحت گفتم نه دلم نمیخواد الان چیزی بشنوم .پس او هم نگفت و سخن را به شبت بخیر خلاصه کرد .ما هی این بچه پرنده های عصبانی قرمز و آبی را می کشیدیم و فرتی پرتاب می کردیم .اصلن من آدمه این پرنده های آبی هستم که بمبی نشانه می روند چند هدف را .مثلن اگر خدا بخواهد من را در انگری بِرد بگنجاند قطعا" با همین مسئولیت می گنجاند .
لاک فون . شب بخیر .

پ ن : مادر من ، با این وض ما را تنها نگذار .حتما باید آتش سوزی کنیم تا بفهمی دختر بیست و چند ساله هم نیاز به بودنت دارد ؟برای شما هم باید بنویسم ؟ " نرم کننده ی توی حمام نیست ! تو فقط به خانه بر گرد! "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر