چه جوری ؟حالا باید چیزی بنویسم .خیلی هم مستقیم اشاره کنم بهت .نه در خفا . نه بین کلمات .شکله حزن ممکنه داشته باشه .اما مهم نیست .مهم منم .این حال الانم ...
آخرین قول هایی که بهت دادم خوب یادم هست . خوب خوب .با صدای بلند می گفتمشون . خیلی ها شاید شنیده باشن حتی . حتی غریبه هایی که تو رو می دیدن .حتی اونهایی که صدای من رو می شنیدن و نمی دونستن تو چه نسبتی با من داری .
... پالتوی مشکی پوشیده بودم و راهروی غسالخانه را از سر به ته و از ته به سر می رفتم و می آمدم . خیلی آروم .بر خلافه همیشه .بی عجله .بعد آروم بغض از ته حلقم می آمد بالا و خیلی سریع ، خیلی با عجله می نشست روی گونه هایم بعد روی زمین می ریخت . اینجا ها تو نبودی . تو نمی دیدی ...
تو را که آوردند آن شیشه ته سالن . از قامت بلندت ... بالا بلند و رعنا ...
قول دادم بهت ...
لعنت به من .به سه نقطه هایی که جای حرفهایم می زارم .به همین لحظه ها ... به حالا که نیستی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر