۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

on the way

به زمان فکر نکن.اندازه ی همین حرف به حرف نوشتن ها زمان است.اندازه ی سه یا حتی چهار ساعت دور از جای همیشگی.این دوری نه اندازه ی روندن .اندازه ی پریدنه.شیشه دیواری یا دیوار شیشه ای کنار آدمهای پیر و جوانی را نشانم می دهند که می نشینند و بر میخیزند .چند صندلی آن طرف تر زوج جوونی تازه همسایه ام شدن.روبروشان آقایی دراز کشیده که پاهایش را تکان می دهد.اما هدفش کاملا ناشناخته.یا برای خوابیدن یا برای فرار از خواب و نگرانی از دست دادن پروازش.یک آقایی هم هست که توی فیس بوک چرخ می زند.حالا چرا اینترنت من وصل نمیشه و چه دست هایی درکاره رو نمی دونم.تقریبا با هیچکس حرف نمی زنم جز خودم.هیچ کس نمی دونه کجایی ام و چرا شالم را دور گردنم فر داده ام و چرا مانتوی دفرمه ام را در نیاورده ام .هواخنک است .جوری که گاهی بدنم می لرزد.خواب در من در رفت و آمد است.اما همچنان نمی توانم خودم را روی صندلی ها هوا کنم و بخوابم .همه چیز عجیب است .همانطور که همیشه می گفتن.حتی خودم هم سر در نمی آورم که چرا آنتن موبایلمون فوول است و یک هو می رود و یک هو می آید و در تمام این شرایط نه جی پی آر اسی دیگر کار می کند و نه حتی زنگی کسی می زند وخیلی وقیحانه وقتی قصد تماس می کنیم می گوید د نت ورک ایز نات اویلوبل!خوب من الان قسم راستت را باور کنم یا دم خروست را؟حتی با اینکه انتخاب کاملا به عهده ی شخص ایرانسل است خودم آگاهم که ضربالمثلم کسو شعری بیش نبود.همیشه همین است اوضاع ضربالمثلمون.بعد اینکه شال دور گردنم بوی عطر چند صد هزار تومانی دیور می دهد.خوب اسنکه چه کسی مسءول این قیمت گذاری هاست هم ناشناخته استو من فقط می توانم از او بپرسم آیا به روح اعتقادی دارد ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر