۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

مثلن پایان هفته ها

مسیر پر ترافیک اینجا .مسیری که پر است از ماشینهایی که بوق  بوق ... ساعت از نیمه شب گذشته . عقربه ها روی صبح فردا نشستن .صدای موزیک سکوت ماشینو می شکنه .سرم خیلی گرم نیست . خیلی هم یخ نیست. یک حالت ملویی به خودش گرفته که چراغ های ترمز ماشین های جلویی را در یک سطحی عمیق تر از آسفالت می بیند و خودم در ارتفاعی به قد دو ماشین شاسی بلند فرض می شوم . عجله ای برای رسیدن ندارم اما آدمهای منتظر دارند . ( سلام بادی ) .اگر اینجا را میخوانی من را ببخش که اینطور اسب وار در اتوبانها چریدم تا دیر برسی به خانه . 
چیزهایی که در سرم می گذشت برای مثال تخت است . بله تخت . تختها جای با شرفی هستند که میتوانی وری آنها تک نفری ترین خاطراتت را پهن کنی .شخصی تر از توالتن حتی . برای مثال وقتی گلو درد داری و می روی دکتر ممکن است دکتر راجع به آنچه در دستشویی بر گوارش تو می گذرد بپرسد اما نمی پرسد روی تختت بر تو چه می گذرد ! به هر حال این نظرمن است و هر چند هم مزخرف چیزی است که در عالم هوشیاری به ذهنم می رسد .
نظر دیگرم اینست که هیچ وقت  دوست ندارم به حالت فاجعه مست شوم که سر زبانها بیفتم . مستی را در حد خوبی دوست دارم .همین که بتوانم گرما گرم از تحرک و رقص بروم و بنشینم روی صندلی و در تاریکی  سکوت اینجا را تصور کنم خوبم است . 
یکی می نشیند رو به رویم .سیگار می کشد . من نمی کشم . خوب هر آدمی یک چیزی می کشد . گاهی رنگ روی بوم چنان ناشه ات می کند که چه سیگاری ها که نمی کنند . یکی رنج می کشد . یکی نفت می کشد. یکی برق کشی می کند . یکی طرح می کشد . یکی ...هیچ هم گفتنی نیست همه اش . 
همه اش هم خوب نیست . گاهی زوم می کنی روی بد بیاری هایت . آن هم نه بد بیاری های بزرگ . مثلن روی سوراخ جورابت . که وای حالا با این سوراخ چه بلایی سر لایه اوزن می آد و جهان رو به اتمام است ؟ حالا ما یک سری در گیری های اینجوری ساخته ی دست بشر هم داشتیم اما این اتوبانها می پیچیدند و ما می پیچیدیم ...
رسیدم .رخت بر چیدم .در قفل کردم و خوابیدم .هر از گاهی از خود ممی پرسیدم آیا رسیدم ؟ آیا خوابم ؟ بادی چه شد  ؟ آیا در عکس ها خوب افتادم ؟ آیا خوب بودم اصلن ؟ آیا توانستم حیثتم را با آن دامن کوتاه حفظ کنم ؟ بعد زیر حوله ی تنم قایم می شدم . دنیا منو نمی دید . ماه می دید به خدا . سلام ماه . در ثانی روی ماه خداوند را ببوس ای مصطفی مستور .