۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

عصر و دیدار

دوسال هر هفته همدیگر را را میدیدم و حرف می زدیم . اصلن برای حرف زدن همدیگر ار باز بینی می کردیم .حالا تقریبا دو سال بود ندیده بودیم هم رو . تلفنم زنگ زد .داشتم یا یک شهر دیگر ایمن ور خط حرف می زدم که گفتم زن می زنم و زدم و خیلی خلاصه قرار گذاشتیم هم را ببینیم .
روز قرار رسیده .می رسم خانه و ناهار می خورم بعد می روم دوش می گیرم .باید برسد حالا .پیرهن کوتاه یک ور یقه دار و یک ور بی همه چیزی می پوشم و موهای خیسم را می گذارم برای خودشان خشک شود.برای خشک شدنشان وقت هست . پاپوش مشکی می پوشم و ساق پاهایم را به حالت نشسته دید می زنم . پاهایم آن قسمت از زنانگی من هستند که خودم کاملا به این موضوع واقفم .زنگ در صدا می کند . او از در می آید .آغوشمان را به هم می بخشیم .ای آدمهای دور زندگی ، یک روزی اینگونه قلب خود را می بخشید