باید ورزش کنند تا خشک نشوند .دریچه های بخاری ماشین را می گویم که هی می زنم زیر پا - به شیشه - به دست و پا - به ...
گرگ و میش بود که زدم بیرون - خوابم نمی برد .تولید سر و صدا هم توی خون من نیست .مسواک کردم و آب میوه خوردم و کتابهایم را ریختم توی کوله پشتی و کرم دستم را مالیدم و عطر روی نبض و گردنم را زدم و بلوز مشکی نازک یقه اسکی ام را تن کردم و توی گردنی زرتشت را با بندینک آبی تیره ام دور گردنم بستم و جورابهایم را که بوی امید و تاید می داد را پا کردم و الفرار . صبحهای پاییز دارد تمام می شود .این پاییز خیلی زود گذشت و من ِ سر به هوا روزهای آخرش را سرم را توی کتاب می گذرونم ..توی درس ... توی برنامه ریزی و هیچ هواسم به ولیعصر نیست .نه که نباشد ها .هست یک ضجه موره ی داغان کننده ای به جانم می اندازد حالا که پاییز تمام شد .حالا که خیابان اقاقی هاشو راه نرفتم .حالا که همه چیز همون جوری ست .حالا که یلدا می رسد با همه ی خاطرات خوبش که زیر پوست آدم را داغ می کند و همه ی سیخونک های تو فراموش کرده ای آیا ؟!
خیابان ص ح ن را می پیچم .نامجو می خواند .هیچ گونه رابطه ای با دکمه های ضبط برقرار نکرده ام .حتی گوشه چشمی .بگذار بخواند ببینم چی می خواد بگه ؟حرف حسابش چیه .
عشق اوال خاطره است ...
عشق دوم فاجعه است
عشق همیشه در مراجعه ست ...
آره راست می گی محسن .این عشق همین جوری ست .سر می رسد اونجا که حواست نیست .هی لایی می کشی که تورا چه به ما ،مار ا چه به تو ! یهو ت ک ل میره و با مخ می زنتت زمین .شوخی خرکی دارد با ما .با شما هم ؟
عدد بده .این قرار عاشقانه را عدد بده ...
راست میگه دیگه .عدد اصلا" چیز خیلی خوبیست .از بلا تکلیفی در می آد آدم .می دانی مثلا" 6تا بادمجان دارد چند تا را بخورد .یا 7تا دوستش دارد نه 8 تا .اصلا" دخل انتظار را می آورد .دمش گرم .عدد بدیم هی .عدد !
دریچه را عوض می کنم .صورتم سوخت خوب.عدد ها می شمارم .حساب و کتاب مالی .خرج شرم و حیا ندارد .وقیح است .دخل تو چیزی بهش بگو .دخل لال مرده است .بی همه چیز ها !
عدد ساعت می گوید دیرشده .بگذار برم سراغه اون فکر اصلیه و دخلش را بیاورم ...
آدم هی پوست کلفت تر می شود ... خر هی خرتر می شود
گرگ و میش بود که زدم بیرون - خوابم نمی برد .تولید سر و صدا هم توی خون من نیست .مسواک کردم و آب میوه خوردم و کتابهایم را ریختم توی کوله پشتی و کرم دستم را مالیدم و عطر روی نبض و گردنم را زدم و بلوز مشکی نازک یقه اسکی ام را تن کردم و توی گردنی زرتشت را با بندینک آبی تیره ام دور گردنم بستم و جورابهایم را که بوی امید و تاید می داد را پا کردم و الفرار . صبحهای پاییز دارد تمام می شود .این پاییز خیلی زود گذشت و من ِ سر به هوا روزهای آخرش را سرم را توی کتاب می گذرونم ..توی درس ... توی برنامه ریزی و هیچ هواسم به ولیعصر نیست .نه که نباشد ها .هست یک ضجه موره ی داغان کننده ای به جانم می اندازد حالا که پاییز تمام شد .حالا که خیابان اقاقی هاشو راه نرفتم .حالا که همه چیز همون جوری ست .حالا که یلدا می رسد با همه ی خاطرات خوبش که زیر پوست آدم را داغ می کند و همه ی سیخونک های تو فراموش کرده ای آیا ؟!
خیابان ص ح ن را می پیچم .نامجو می خواند .هیچ گونه رابطه ای با دکمه های ضبط برقرار نکرده ام .حتی گوشه چشمی .بگذار بخواند ببینم چی می خواد بگه ؟حرف حسابش چیه .
عشق اوال خاطره است ...
عشق دوم فاجعه است
عشق همیشه در مراجعه ست ...
آره راست می گی محسن .این عشق همین جوری ست .سر می رسد اونجا که حواست نیست .هی لایی می کشی که تورا چه به ما ،مار ا چه به تو ! یهو ت ک ل میره و با مخ می زنتت زمین .شوخی خرکی دارد با ما .با شما هم ؟
عدد بده .این قرار عاشقانه را عدد بده ...
راست میگه دیگه .عدد اصلا" چیز خیلی خوبیست .از بلا تکلیفی در می آد آدم .می دانی مثلا" 6تا بادمجان دارد چند تا را بخورد .یا 7تا دوستش دارد نه 8 تا .اصلا" دخل انتظار را می آورد .دمش گرم .عدد بدیم هی .عدد !
دریچه را عوض می کنم .صورتم سوخت خوب.عدد ها می شمارم .حساب و کتاب مالی .خرج شرم و حیا ندارد .وقیح است .دخل تو چیزی بهش بگو .دخل لال مرده است .بی همه چیز ها !
عدد ساعت می گوید دیرشده .بگذار برم سراغه اون فکر اصلیه و دخلش را بیاورم ...
آدم هی پوست کلفت تر می شود ... خر هی خرتر می شود