۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

اتاق شماره ی شش

یک :در ورودی تا خوابگاه من چند قدم فاصله دارد و وقتهایی که کسی در خوابگاه نیست یا همه برای تعطیلات رفته اند احتمال وقوع قتل و غارت و بخش حوادث روزنامه ها در ذهن من به صورت ویژ مانور می دهند .صدای هار هار کولر تنها صدای مطلق این خوابگاهه.هیچ کسی انگار کن در این ساختمان نزدیکی نمی کند که صدای دردی یا ارضا شدنی چیزی ما را از وهم بیرون کشد. دو:انگار تاندول های دست پاره شده اند .کشیدم تا حمام تا آنجا بساطی راه بیندازیم.شناسه جمع گاهی خیلی هم مفرد است.خیلی هم وحشتناک مفرد است حتی!خلاصه ایستادیم زیر دوش و این دست را گذاشتیم روی بازوی دست آسیب دیده.که ای دست .... دست جواب نداد طبعن.من هم بودم محل سگ نمی گذاشتم .اسکاج برداشتیم و تاید تا کف حمام را بشوییم.حمام و کف سابی اوج یک هاری را نشان می دهد.شامپو و بساط کف زا و لیف عروسکی و صابون و اینها را هم آوردیم نشاندیم.به خدا که این بساط کمی از سیخ و کباب و ذغال و اینها ندارد .بعد مبحث اینجاست حین تکیه دهی و ماساژ کف پا و عضو مصدوم جدید یک جای خوبی برای یک پوزیشن خاص گونه ای برای خودم پیدا کرده ام که ربطش دادیم به حکمت حال خرابمان و اینها. سه:سکوت خیلی بدی دارد .بعد یک هو انگار کن ایستاده ای پشت غسالخانه و عزیزت را می شورند.با همان صدا گریه می گذارد روی سرش خانه را.این آیا یک موج سینوس و کسینوسی طبیعی ست؟ چهار:صورتی چرک.آجری. قرمز لوس و سبز جنبشی رنگ اسمارتیز های یک روانی می تواند باشد -سلام تیمارستان های دنیا.سلام تخت. های خالی.کسی هم ملاقات نیاید را ضیم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر