۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

تداوم های یک ذهن مچاله 2

فکرم را پاره می کند.موزیک لاو سانگ برای خودش آرام دارد می خواند.می گوید یسته دی تو به من فیلان گفتی بات ایف یو استیل فیلان یو ماست نو ... یه همچین چیزهایی.عین حقیقتم است چیزهایی که نوشتم.بعد می نشیند روی آن یکی فرنیچر .هیچی هم نمی گوید اما نگاهم می کند .منم مثل گاو عباس آباد دارم می نویسم .بعد من شروع می کنم .از یک جایی پست تر از وسط جاده .از چند لحظه پیش که فکر می کردم بروم خودم را به خاطره ای برسانم تا آرامم ببخشد بعد فکر کردم راستی من یک عالم عکس های دو نفره دارم که او هیچ کدامشان را ندارد.یعنی هیچ وقت نخواست داشته باشد یعنی چی معنی می دهد این ؟او می گوید تو بگو .من می گویم شاید فکر می کرده من دارم یعنی او دارد دیگر همان داستان منو تو نداریم دیگر یا هیچ وقت فکر نمی کرده روزی من و اویی دیگر نداشته باشیم یعنی معنی تضاد ضرب و المثل یعنی مایی نباشد یا فکر می کرده همچین روزی که پیش آمد اگر یک فکر یک قدم هم کمتر به سوی خاطره ها رفتن بهتر تر است یا ... دیگه نمی دونم یا نمی خوام بیشتر "یا"سازی کنم .همین هایی هم گفتم ساخته ی ناخودآگاهم بود.میدونی اینروزها خودآگاه یعنی به خودم باشد هیچ فکری نمی کنم اما انگار کن یک عده سیاه پوست درشت ریخته اند و دانه دانه من را ... .این سیاه پوست های درشت فکر ها،خاطره های خیلی خیلی نزدیکند که خیلی هم درد دارند .بعد از حالت لمیده بدنم را کش دادن کنان دراز می شوم و به آن لوستر اشاره می کنم و به نظرت چرا همیشه یکی از آنها خاموش است ؟می دونی آن را چند چوق خریدم ؟او هم میگوید فلان قدر .بعد می گوید سرت درد نگیرد آن جوری .می گویم عادت دارم .بلتد می شود می گوید عادت خوبی نیست دیگه .می آید سرم را بلند می کند و من را هل می دهد پایین تر و خودش را جا می کند

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر