صدا می کنه کیه؟میگم منم.درو باز می کنه میگه ترسیدم آخه تازه داشتم می خوابیدم. ساعت تازه شروعه غروبه!بعد ناخودآگاه بوی قورمه سبزی می پیچه توی دماغم.می گه داشتم برای شام قورمه سبزی میذاشتم!فلذا همه ی امیدو آرزوی بنده ی حقیر مبنی بر یک ظرف چینی پر از پلو و قورمه روی تخت و بعد ولو و اینها دود می شود و هوا میرود.خانه خلوت است .می روم یک ظرف برای دل سوخته ی نامبرده عدسی و روغن زیتون می ریزم و دست رو می شورم و کوچ می کنم اتاق زندگی.بدنم هنوز هم حرارت وضعیت رسیدن به خانه نشده .دراز می کشم و بلوزم را بالا می زنم و فون به دست وایرلس روشن به این فکر می کنم آیا آنها که شکم دارند وقتی دراز می کشند شکم خود را می بینند؟از شما چه پنهان این مورد را در وضعیت عمودی ،در حمام وقتی کف مالی می کنم موهایم را بررسی می کنم و ته دلم هم روشن است که وقتهایی که سه روز هفته بین دستگاههای بدنسازی وول می خوردم اوضاع خیلی روبراه تر بود! در همین حیث و بیث خواهر زنگ می زند که می روم ورزش و بعد می رسم به تو .یک جور ناملموسی دلش را میبرم تا بیاید یک غروب تابستونی راباهم پیش ببریم و او هم طبق طبق از موضوع استقبال می کند. آیا می دانستید قورمه سبزی هر ثانیه اش احساس رشد و گذر زمان و" من بزرگ شده ام" به آدمی می دهد؟نمی دانستید؟بدانید !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر