۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

خودشان نیستند ... عکسشان هست

در ورودی آپارتمان که باز می شود همه چیز به صورت یک هو می آید دستت . یعنی به صدقه سری آشپزخانه های اپن بوی غذای راه افتاده در هر سوراخ سمبه ای از شام شب خبرت می کند و از این قبیل . عکس را روی میز دیدم .داده بودم عکسش را عکاسی که او را " فقط او را " بزرگ کنند ..ایستاده کنار خواهر زاده اش . عروسی یا جشنی باید باشد به گمانم. نیم رخ نیست . اما تمام رخ هم نیست .مو های سرش را فر کرده . یک فر خوب طبیعی ای  که آدم خیال می کند چه خوب و شیک است . موهایش در حالت طبیعی باید تا روی شانه هایش بوده باشد اما حالا خیلی شسته و رُفته ایستاده .ابروهایش را باریک برداشته و مداد چشم و اینها هم دارد . گونه هایش ... گونه های برجسته ی خوبش داستان اصلی عکس باشد ها انگار ! بعد یک ماتیک بینا بین قرمز - صورتی - بنفش زده به لبهای خندانش و دندانهای یک دست و ردیف و سفیدش کاملا پیداست . پس خنده هیچ هم تصنعی نبوده  و مو لای درزش نمی رود . بعد دست ش را گذاشته روی دست خواهر زاده .دست بندش هم دستش است .دستهایش مثل همیشه قوی و پر قدرت . لباسش هم رنگ ماتیکش است .همه چیز حساب و کتاب دارد.عکس نیم تنه است و هوا یک جور ملسی است انگار . یک شومیز سفید دست باف خیلی خوب انداخته روی شانه هایش ...
بعد عکس را بردم توی قابش گذاشتم .یک نگاه به عکس ... یک نگاه به تقویم که پاییز شده ... یک نگاه به شومیز سفیدش که روی مبل است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر