۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

کف خوانی

کف پاهایت را بخوان ..خدا برایت یادداشت کوچکی می گذارد گاهی


داشت تعریف می کرد که از وقتی رفتی نشد کسی اینجا را پر کند . نه سرو صداهایت را ! نه هر چیزی که متعلق به تو بوده .هنوز ماگی که توش چایی می خوردی را نگه داشته ایم که هر وقت تومی آیی توی همان برایت چای تازه دم بریزیم .هنوز هم وقتی کسی  می آید حساب و کتاب وقت هایی که تو اینجا بودی را می بیند از مرتب بودنشان سرم را بالا می گیرم .هنوز هم آدم های قدیمی که می آیند سراغت را می گیرند که چی شد که فلانی رفت ؟ و من می گویم انگار دلش می خواست برود! هنوز هم هستی و من تنها تنها سعی میکنم کارهای تو را انجام دهم و حسابی خسته ام می کند .هنوز هم وقتی می روم بانک برای درخواست دسته چک سعی میکنم همون شکلی که تو امضاءمو جعل می کردی امضاء کنم که گیر مطابقت نیفتیم ! هنوز هم هر مراسمی که میگیریم یادت می کنیم و یک جای فلانی خالی می گوییم .همکارهای قدیمی که می آیند یادت می کنند و می گویند خیلی جدی خیلی خوب بود .کار کردن باهاش سخت بود. هنوز هم هرجا کارمان گیر میکند و توی مخمصه می افتم یاد حرف تو می افتم که تا دقیقه ی آخر امید داشته باش خدا همین نزدیکی هاس!!هنوز هم پای هر کاری که باید ریسک کنم یادت می کنم که یا نباید اینکارو می کردی یا حالا که کردی فقط لذتش را ببر!!....
... این چیزهایی که تعریف می کرد مربوط به زن بیست و دو ساله ای می شد که یک روزفکر کرد باید برود .پریدن جایی که سرت را می گیری بالا و می بینی سقف هست بالای سرت امکان ندارد . همیشه قصد رفتن که می کردم به شرایط اطرافیانم توجه کردم که اگه الان برم این باری که بهم سپرده بودن بار اعتماد و عزت نفس یه آدم نباشه  .اون وقتی که خواستم برم با اون وقتی که رفتم چند ماهی فاصله داشت .توی اون زمان دست گذاشتم پشت شونه ی آدمی که حس می کرد یه چیزایی رو از دست داده و دلش نمی خواست روبرو رو ببینه ونگاهش به پشته سر بود و بهش گفتم نترس روبرو امید هست آرزو .حواسشون هست که تو از تاریکی می آی چشمتو نمی زنن و یه دست دیگه روی زانوهای خودم که هر جا بری هرچی بخوای همونه !راکد نمون ...
این زنی که می گفت "من" بودم .منی که یاد گرفتم شکل پایان یک رابطه کاری ،دوستی وهر چیز دیگری ارزش و عمق رابطه رو نشون می ده .آره این روزایی که می گفت جزءروزای روشن زندگی من بودن .روزایی که من به یادآوریشون نیاز داشتم . روزایی که کلی خاطره به خودشون سنجاق کردن . خاطره های خوب.......

پ ن : کف پاهایم می نویسم که چشم من جاده ی راهتان .من به شما ها ایمان دارم و بند های شما ها دست عروسک گردانی است که من و او با هم دیر آشناییم ...
پ ن 2: این نوشته مربوط به شهریور یا مرداد نود است . بعضی چیزها را می نویسی تا نسخه ی یک روزی که ازش خبر نداری باشد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر