۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

من کفشدوزکها را ترجیح می دهم

 درس من شد این همه سال. البته این نبوده که خاکمال حوادث نشده باشم. گاهی پای دل وسط می آید و تو دیگر حالی ات نیست که داری به خودت گند می زنی. ولی اینقدر بود که وقتی حالی ام شد که دارم به خودم گند می زنم ، ناگهان بیرون کشیدم از آن ورطه رخت خویش. آن که حسابش جدا. اما با بقیه زندگی، کلا به شکل التماس و خواهش و افتاده حالی و خاکساری پیش نرفتم. اگر بایکوت داشت اتفاق می افتاد، من دور زدم. زودتر پیش دستی را بردم گذاشتم پیش رویش. تن به بازی ندادم . اجازه رشد ندادم به آن میل مریضی که کاملا ریشه انسانی هم دارد متاسفانه. ما شمالی ها می گوییم " دشمنشاد" . نمی دانم جای دیگر هم اسمش همین است یا نه. حتی اگر اتفاقاتی سبب شد که دشمنشاد بشوم ، به تماشای آن شادی ننشستم . چون این میل بیمار که کسی بخواهد رنج دیگری را به تماشا بنشیند هم خودش یک جور احتیاج است و شما با صدور این اجازه، اجابتش می کنید. من اجابتش نکرده ام. {+}

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر