اول
روی چشمهایت خاک میریزم
بعد روی دستهایت
بعد نگاهت را و نوازشهایت را فراموش میکنم و
سیاه میپوشم و
چند هفته به ابروهایم دست نمیزنم و
باور میکنم مردهای.
گوش کن!
از سینهام صدای تشییع جنازه میآید،
که به عزّت و شَرَفِ لا الهَ الّا کیست؟
کسی که مرگ عزیزانِ خویشتن را زیست
و بعد هم،
خبرِ مرگ دادن آسان نیست
آسان نیست،
توضیح اینکه چگونه تابوتت را
از کوچههای خلوت رگهایم عبور دادهام
و چگونه از هایهای گریههای شبهای بیتو بلندترست
سکوتی که بعد از تو کم مانده دیوانهام کند.
چیزی بگو!
حرفی روی زخمم بپاش!
من
گورستانی سرگردانم،
که هرروز گوری در من
مثل زخمی تازه دهان باز میکند.
بعد نگاهت را و نوازشهایت را فراموش میکنم و
سیاه میپوشم و
چند هفته به ابروهایم دست نمیزنم و
باور میکنم مردهای.
گوش کن!
از سینهام صدای تشییع جنازه میآید،
که به عزّت و شَرَفِ لا الهَ الّا کیست؟
کسی که مرگ عزیزانِ خویشتن را زیست
و بعد هم،
خبرِ مرگ دادن آسان نیست
آسان نیست،
توضیح اینکه چگونه تابوتت را
از کوچههای خلوت رگهایم عبور دادهام
و چگونه از هایهای گریههای شبهای بیتو بلندترست
سکوتی که بعد از تو کم مانده دیوانهام کند.
چیزی بگو!
حرفی روی زخمم بپاش!
من
گورستانی سرگردانم،
که هرروز گوری در من
مثل زخمی تازه دهان باز میکند.
لیلا کردبچه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر