۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

نواربرگردان

بامداد دوازده پاییز نود و یک

به این اندیشیده اید که اگر زندگی تان را روی یک نوار ضبط شده تحویلتان می دادند چه می شد ؟ از یک سکانس هایی می توانستید یک میکس قشنگ بسازید و یک آهنگ که خاطره اش رنگ وبوی روز اول را دارد ،بگذاری روش و هی صحنه را از اول باز بینی کنی . مثلا"خنده هایت را !
خوب نوار را از روی تصویر می زنیم بر گردد عقب که مروری شود از آنچه گذشت .از همه ی آنچه گذشت .بعد می رسی به آن روز.آن دقیقه.آن لحظه.آن خیابان . خوب هنوز هم می توانی لحظه ی آشنایی عشق اولت را به یاد بیاوری ؟ هنوز هم می توانی از آن لحظه مثل عتیقه نگهداری کنی تا فردا برای بچه هایت بگویی ما همچین سرگذشتی داشتیم و این دکمه های سر آستین جوانی پدرتان بوده ؟ یا نه ! باید تیغ جراحی برداری و این تکه از فیلم را از تنت جدا کنی و بعد خودت را بدوزی و برگردی توی ریکاوری تا به هوش بیایی . معروفی را خواندید؟ می گوید بعضی از عاشقی ها به یاد آوردن صحنه ی آشناییشان مثل دشنه ای است که در قلبت فرو کنی .راست می گوید . اشک خوشحالی با اشک ویرانی تفاوتش در صدایش است . در صدای اشک ریختنت .هر چند هم بی صدا بخواهی اشک بریزی ، خودت آن را صدا را می شنوی و کتمانش کار تو نیست . این لحظه هایی که از روی تصویر آهسته دارد برمی گردد عقب بامداد پاییزی است که وقتی چراغ تیربرق خاموش می شود ، زمان صبح تلقی می شود و باید بزنی بیرون از خانه .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر