با این وخامت اوضاع جنسی، فکر کردم واقعن اگر دلیل احمقانهام برای جدایی، گسترش تجربههای جنسی بوده وقتش شده که برگردم. البته که برگشتنی در کار نیست. همهی پلهای پشت سرم را خراب کردم، از بس که عوضی بودم. آن موقع نمیفهمیدم. متوجه
بودم همسرم با بُهت بهم نگاه میکند ولی عمرن شک نمیکردم که حجم اُزگلی
من باعث تعجبش شده، و اینهمه اُزگلی، اینهمه عوضیگیری، این همه وقاحت هر
پل پشت سری را خراب میکند. با اینحال هرچه فکر میکنم همسر سابقم بهترین زن برای من بود. حتی اصطکاکهایی که با هم داشتیم به نظرم چیز مهمی نبودند. یعنی حداقل الآن اینطوری فکر می کنم. یعنی مهم بودند ولی فراری از اینها نیست. تازه زنِ من خوبهاش بود. همین زنان اندکی که بعد از جداییام دیدهام با همهشان -توی همین زمان اندک- بیشتر
از همسر سابقم ناسازگاری داشتهام و دارم و گهگاهی از دستشان مقادیر
بسیار زیادی میرینم، تمام هم نمیشود، حرف پشت حرف، آزردگی پشت آزردگی و
سوءتفاهم پشت سوءتفاهم و توالت پشت توالت. من
توی ازدواجم خیلی آرمانی نگاه میکردم یا شاید بهتر است بگویم خیلی
بچهگانه؛ اینقدر بچهگانه که حتی خجالت میکشم دیدگاههای مهملم را اینجا
هم بنویسم و صرفن با همین اعتراف سربسته سر و تهش را هم میآورم. واقعیت این است که توی شرایط دنیای واقعی، زنم همهجوره عالی بود. همهجوره. هم شعور و هم سکس. شعور
که متر و معیاری ندارد و اصلن من خودم این روزها فهمیدهام که توی
رابطهام یک بیشعور به تمام معنا بودهام و منتظرم پیر بشوم تا رفتارهای
زنندهام یادم برود، یا شاید منتظرم پلیس بینالملل رابطه بیاید و برای این
همه بیشعوری دستگیرم کند. سکسمان هم همیشه خیلی خوب و روبراه بود. البته بهغیر از چند ماه آخر که نمیدانم چرا تحریمم کرده بود. هیچوقت هم نفهمیدم چرا. شاید نمیتوانست، یا شاید نمیخواست ولی بهرحال تصمیم احمقانهای بود؛ توی آن شرایط تصمیم احمقانهای بود. گذشتهها که گذشته، اما آدم هی کماکان قیاس میکند و من راستش هرچه قیاس میکنم انگار بهترین موردم بوده که از دستش دادهام
پی نوشت : طبق عادت رعایت حق نویسنده لینک مستقیم و متن کامل هم اینجا گذاشته می شود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر