صدای بارون پاییزی می آد.بیرونه این پنجره ها توی آسمون یه خبراییه.ترس و وابستگی خیلی نامردن .انقدر که یه جایی از اون ضربه ای که پشت کمرت می زنن و صدای گریه ات در می آد گره می خوره به زندگیت.واسه بعضیا تجربه ی ترس از دست دادنه یکی از باعث و بانیاته.واسه بعضیا چند سال بعد این اتفاق می افته.برای انکار ترس باور حقیقیه زندگی خیلیا به خودمون دروغ می گیم.کدوم یکی از ما شهامت داره وقتی داره راه می ره بین عابرای غریبه دستشو بگیره بالا بزنه زیر اعتراف .زندگی ما ویترینش ریخته رفیق!دزد زده اسباب اثاثیه رو برده .ما موندیم و من .
یک زمانی یک جایی داشتیم یک مناجاتی می خوندیم که توش نوشته بود از عادات رهایی بخش...بعد بینمون صحبت شد که چرا نگفته از عادات مضره رهایی بخش و به این نتیجه رسیدیم که واقعا" عادت مضره ای وجود نداره چون همۀ عادت ها و وابستگی ها مضر هستند.
پاسخحذفپ.ن. اون قسمت ویترینت خیلی تلخ و قشنگ بود :(
مرسی از پ ن
حذفآؤه حقیقتش اینه که فرصت زندگیه انقدر کوتاهه و ما چسبیدیم به اون قسمت عادتامون که وقتی می خوان ازمون بگیرنش و حتی خودمون ته دلمون می خواستیم شکل عادت زندگی نکنیم زانوهامون می افته به لرزه . بعضیا یه بار به دنیا می آن اما خیلی جورهای متفاوتی زندگی می کنن و بعضیا همون یه بارم هزار بار میمیرن .