۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

کورال

می دانید یک وقتهایی یک حالتهایی از آدمها را درک می کنید . اما اون فقط یه درک ساده است . وقتی خودت رفتی توی شرایط اون و زندگی کردی اون احساسو می فهمی اون موقع حرف مفتی بیش نبوده که می فهممت !
کورال زن است .ما در دو کشور متفاوت زندگی می کنیم . یک وقتی گذاشته رفته و به اصل مهاجرت کرده تنهایی. بعد رفته  یک بار از تنهایی در آمده و شاید با دوست پسرش توی یک خانه هم زندگی کرده باشد یا شاید هم نه . به من ربطی نداشته و نداره اما همنیکه یک شبهایی پیش او می خوابیده و می دانسته موجود دیگری جز او راه می رود در خانه و صدای تق و توق در می آورد یا خُرناس میکشد ... بعد رسیده اند به یک جایی که راهی نبوده جز یک گود بای ساده یا شاید هم نه چندان ساده . قلب ش شکسته یا نشکسته اما از رابطه اومدن بیرون یک خرده ریز کاری هایی دارد . که به صدای تق در همسایه دو طبقه پایین تر می پری .با خودت فکر می کنی که کیست ؟ یک جور ترس است شاید . یک جور روحت گیر کرده به چوب رختی گذشته و کِش می آید .بعد رفت توی یک رابطه دیگر و شاید دوباره و سه باره و چهار باره ... اما ازتنهایی در آمدن یک چیز است به تنهایی وارد شدن یک چیز دیگر . شبها دانه های ریز تسبیح یا بندهای انگشتت را هعی رد می کنی و زیر لب یک چیزهایی می گویی. چیزی شبیه ذکر.یا من تنهام . یا تو تنها نیستی . یا همینه که هس . یا می گذره بالاخره حتی گاهی فُش می دی .گاهی هیچی نمی گی فقط رد می کنی دونه دونه تسبیحو... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر