اگر با سرعت 220 کیلومتر در ثانیه دارید به سمت قلب و مغز من حرکت می کنید دارید اشتباه می کنید چون خیلی قریب به یقین به من به صورت گرومبی برخورد می کنید و همه چیز را متلاشی می کنید. صحنه ی بعدی را متصور می شوم که قلب من ( قلب فعلی من با همین وضع موجود) پرت شده یک کیلومتر آن طرف تر لای علف های پیاده روی بلوار و عابرهای جفت جفتی که برای کادوی ولنتاین دوستی خیلی فانتزی ای را برای خود تدارک دیده اند و صابون گلنار را به شکم خود می مالند در حین عبور قلب من را می بینند و آن را پرت می کنند تا گربه های هتل بلوار بخورند ! و مغز من کمی آن طرف تر در ساختمان آناتومی دانشکده وقف علم آموزی عزیزان دانشجو شده . صحنه ی واقعه را دیدید ؟
خوب پس با این سرعت به طرف من نیایید .من پس می زنم همه چیز را . حتی شما دوست عزیز ! نکن این کاررو . اگر در لحظاتی به هم مماس شدیم حتی بعد من داشتم می رفتم که بخورم به دیوار با من نیا که بخوری به دیوار یا حتی سعی نکن دیوار را از سر راه من بودن منصرف کنی .من و دیوار تکلیف خودمان را می دانیم و می خواهیم شاید اصلا به هم تکیه بدهیم .هعی نخود نشوید .نخود هر آش بودن جالب نیست .بروید نخود آش رشته ی بازارچه ی پارک لاله شوید اصلن .سرنوشت خودتان را خودتان تعیین کنید و سرنوشت خودمان را ما .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر