هنوز خشک نشده
بودم .نشستم کنار بخاری و زیپ کفش ها را کشیدم بالا و زدم بیرون .بخاری ماشین را
تنظیم کردم روی آدم توی ماشین .
رسیدم میدون قرار.دوست زنگ زد.او هم رسیده بود .
یکجایی توی کوچه ای همان حوالی پارک کردم و سر کوچه ی مقرر همدیگر را دیدیم.خوب از
خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد این قرار به صورت مجازی و دل هر دو ببر بر
سر چند سیخ جیگر و دل و خوئک و قارچ کبابی و اینها تولید شده بود. خوب اصل داستان
اینست که آدمهای دیوانه شبیه هم تراپی می کنند.خوب می دانید یک مرضی در من
وجوددارد به اسم جنون میوه و تره بار و مغازه ی سیفی جات فروشی .از دور که می
رسیدم به دوست به صورت خیلی غیر ارادی صداهایی شبیه جیغ های در نطفه خفه شده ای
تولید می کردم که تا کمی بعد از روبوسی و حتی پشت میز مغازه هم ادامه داشت .
فلفل
های سبز تازه ی تند لعنتی روزنه های لبم را می سوزاندند و دلم را جلا می دادند
.لیموهای تازه ی ... خوب حالا ! دَله بازی شد باز .خلاصه رفتیم بعدش فروشگاه .دلمان
را بستیم به نفری یکی یک جفت جوراب که به نقل قولی یک لنگه اش کافیست و الباقی خرج
و دخل را به هم میریزد .
هنوز خشک نشده ام
.چند دقیقه است رسیده ام خانه وبعد از جا به جایی وسایل، شمع اتاق خواب را روشن
کرده ام و رفته ام زیر دوش آب گرم .یک سکوت مطلق ِ محض ِروانی در خانه در جریان است
که هر از گاهی صدای از این پهلو به آن پهلو شدن ماهی ها درهمش می ریزد.خزیده ام
زیر پتو (دقت بفرمایید فعل به پتو ملحق شدن چیزی جز خزیدن نیست !) موهایم خیس است
...هنوز خشک نشده ام ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر