۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

سلام پلاسی عزیز

من هم مثل شما عضو پلاس بودم .بعد چون اکانتم را همکارانم بسیار کاری می پندارند دیدم خوب اینجوری بساط رختخوابمان را پهن کرده ایم وسط چهارراه و ممکن است فردا آقای رئیس رد شوند و بگویند هعی یارو .من بگویم بله ؟ او بگوید پس تو همینی که هستی ، آره ؟ من بگویم منظورتون ؟ او بگوید خودت را به خریت نزن .من می دونم آروزی دست یافتنی ت چیست و یک هو یه بسته بگذارد روی میز و بگوید من این را برایت خریدم برو ولی دیگه اینجا بر نگرد و بعد من تلک تلک کنان بروم و شروع کنم چلیک چلیک از گربه های خواب آلوی بلوار عکس بگیرم .یا مثلن آقای مهندس من را ببیند توی جلسه و همینطور که دارم خیلی جدی نطق می کنم که این چه هدری است و استاندارد جهانی را بگذارید در کوزه تان ، او بر گردد بگوید خانم مهندس شما برو کشکتو بساب ! من هاج و واج نگاهش کنم بگویم من ؟ بگه بله ! فکر کردی ما نمی دانیم تنهایی زده به سرت .فکر کردی ما نمی دانیم چی توی سرت می گذرد . یا مثلن شین وقتی دارد چایی اش را نگاه میکند اینبار زمزمه کند روانی خود گفتاری های من را توی وبلاگ می نویسی که چی ؟ من برای خودم استاد دانشگاهی هستم و والخ . 
خلاصه اینجوری شد که از پلاس کشیدیم کنار.اونجا هیچ وقت گودرمان نشد اما پلاسی ها خون گودر توی تنشان در جریان است .توییت هم نشد .فیس بوک هم که اصلن در حد این بازی ها نیست . اما ای کسانی که نوشته های اینجا را در گوشه کنار پلاس و فیس بوک می اشتراکید ، من از شما راضیم و نامت می برمتان  با آقای سین ز - خانم ف - خانم ر و...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر