۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

برای من را آبدار بردارید .خوب این طرز طبخ جیگرهای سیخ کشیده شده ی باب میل بنده است.ساعت حوالی هفت و نیم روزهای آخر پاییز و هوا بارانی ... نشسته ایم به خوارک فلفل های سبز تند و جیگرهای مثل ماه . تازه از چای خوری در باغ های شمال شهر برگشته ایم و صدای خنده مان مغازه را برداشته .کسی جز ما اینجا نیست . همیشه میز ها و صندلی های اینجا آغوششان بازِ مشتری بعدی است . بعد رفته ایم یکی را برسانیم در خانه و من دقیقه ای تنها نشسته ام توی ماشین و صدای ضبط را بلند تر کرده ام و به بارانی که می خورد به شیشه ی ماشین زلیده ام .دوست نشسته پشت فرمون و آتیش کرده تا من را برساند .تلفنش را می گیرد بیخ گوشش و قرار نزدیک به چند دقیقه بعد را با کسی فیکس می کند .بعد خیلی محکم و مطمئن می گوید فکر کنم اشتباه کردم .با اکس مان قرار گذاشتم . سرم را به علامت تایید تکان دادم و نشانه ای که از رابطه شان یادم ماند را جهت تایید تفکرم دادم و تایید شد.بعد گفتم عیب ندارد بعد از برک آپ آدم ها به قبلی ها نیاز دارند و بعد یک جمله ی همچنان ربط داری مثل " قاتل به صحنه ی جنایت باز می گردد " را تحویلش دادم . پاراف کردم تنهایی اش را .نسخه ای که برای خودم پیچیدم را برای خانم دوست ترجیح ندادم .به نظرم زندگی آدمها یک جور متفاوتی شبیه هم است . من را رساند در منزل پدری و برای تنهایی هفته ی در دست احداث قول و قرار چیدیم و سفارش کردم ضربآهنگ تولدش را شبها قبل از خواب بزند و هر بلادی که رفت و دوباره گم شد توی آمریکا این را هم با خودش ببرد.بعد سرش را تکان می دهد که دیگر هم را گم نکنیم ؛ همین طور که دارم در ماشین رو می بندم سرم را تکان می دهم به علامت "دیگر هم را گم نکنیم "...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر