داشتیم داشته های امسال رو بی اینکه حواسمان را پرت نداشته های امسال کنیم از داشته های پارسال سوا میکردیم .یک کمی زودتر از اینکه اسفند توی کوچه و خیابونها پهن شود .اول اسفند تا سی ام اش را به همت سال کبیسه اگر بشود وقت گذاشت هر روز رفت بازارچه ی تجریش و میون بوی سمنوی عمه لیلا و بساط سبزی فروش ها قدم بزنی به نظرم خیلی اسفند خوبی خواهد بود .خوب برداشت بقیه در مورد زندگی شخص من توتالی اینجوری بود که کاش نحسی امسال تمام شود ! اما نه ...
داشتم توی تاریکی صبح زمستونی بهمن زیرگذر را می پیچیدم و می گفتم من راضی ام به هر چی که پیش اومد و اینکه انسانها خیلی سخت اند .وقتی خدا بهشون درد و دوری عزیز و ... می ده بعده یه مدت بهش عادت می کنن . عادت کردن بدترین حالته ممکنه البته .در مرحله ی بعدی می پذیرن و یا حتی خدارو شکر می کنن ...
هنوز از منبر پایین نیومده بودم که یه صدای ریزی مثل سنگی که لای چرخی گیر کنه وادارم کرد شیشه رو بدم پایین و توی خیابون بعدی بزنم کنار و پیاده شم و ببینم پنچره ... هنوز به این فکر نکرده بودم که خوب حالا چکار کنم که یه ماشین پلیس نورش تاریکی صبح رو قرمز کرد و من فقط باید زحمت بلند کردن دستم رو می کشیدم ! بله درست فکر می کنید .زحمتش را کشیدم و ایستادم کنار و بیرون اومدن خورشید رو از لای ابرای آسمون نگاه کردم . من فقط باید وایمیستادم تا خورشید بیرون بیاد ...
امیدوارم سال آینده برای تو، من و همه سال خوبی باشه. سال بهتری باشه در واقع.
پاسخحذفروز به یاد ماندنی بود با آن معجزه روزگارومون ساخته شد .
پاسخحذف