زس
دیشب اوضام خیت بود .زود سر خر را کج کردم سمته خونه .سر خر مقدس است به نظرم و اینروزها هعی دارد گرون می شود .رسیدم خونه دلم غذا خواست .رفتم توی تخت اما . سر دل گاهی کج نمی شود .سر دلم می خواست برود سمته خیابان عراقی دنباله تو بعد سر اتوبان بپری پایین تا سوارت کنم و بریم ...جاش مهم نبود فقط بریم . یه ضرباهنگی دارم کنار تخت که با خودم بردمش توی تخت .یک کتاب هم بردم و تلفن دستی ام رو . یک کم کتاب خوندم .کتاب داشت سعی می کرد یک امیدی بهم تزریق کنه اما رگمو پیدا نمی کرد .بعد شروع کردم به چرخوندن بیلبیلک ضرباهنگ .صداش دراومد .چشمامو بستم .اما خواب پشت چشام جا نشد .اما جاش پشت چشام ریزشی بود هوا . پلکام نقش سد رو داشتن . یه پتروس هم وجود داشت که کارشو بلد بود .توی تخت دووم نیاوردم .سردم بود .یه چایی داغ پررنگ با شکلاتای تو خوردم .زس اونجا سرده خیلی ؟
حالا که من نیستم هی دل من رو با این حرفات بسوزون!
پاسخحذفکاش ...
کاش..
کاش.
اینجا هوا بسی سرد است! طوریکه گاهی آب روی سبیلت یخ میزند!
حتی وقتی قند میخواد تو دلت آب بشه اونم یخ میزنه...
تو داری اونجا مرد میشی و خودت خبر نداری .یخ زدن سیبیل نشانه است .البته خبر دارم که هنوز پشت لبت سبز نشده و در آن هوای سرد نخود هم سبز نمی شود چه برسه به پشت لب تو ! زس تو یک آدم خیلی معمولی در جریان وجودی زندگی ام هستی که از وقتی که نمی دانم چه وقتی بود دقیقن تبدیل به یک دوست شدی .لازم به ذکر است شکم نقش اساسی در این داستان بازی کرد .
پاسخحذف