روزگار حتی نمی پرسد ، هعی رفیق چگونه بسوزانم ؟ خودش می برد و می دوزد و می سوزاند . اینجا می شود مثل سگ هار جمله ی " سر نوشت را از سر نوشت " را گاز گرفت .بعد آدمها غریبه می شوند کم کم . نزدیک ترین ها که فکرشان را نمی کردی .باید بگذاری کنار. بعد سروکارت می افتد به عطاری ها و گل گاو زبان ونسخه پیچ های داروخانه ها . بعد به طلوع خورشید هر روز نظارت می کنی . بعد باید به خیلی ها دروغ بگویی سر میز غذا که هوا سرد شده....هوا سرد است عین حقیقتی ست که می گویم .
کاری به کار اینجور آدمها نداشته باشید . آنهایی که تلاش بیشتر کرده اند ، سنگین تر باخته اند . دارند سیــــبل نو می گذارند و بازی از سر. بگذارید دیگر بروند برای خودشان . بگذارید خودشان بزایند این طوله را .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر