تا صبح بالای سر من باران میآمد انگار. یک صدای شر شر یواش آبی که نزدیک گوشهام بود و در جریان خوابم دست درازی میکرد. دمدمهای صبح بود که دیدم خیلی صدا واقعی است و بلند شدم شوفاژ اتاق را بستم و باران بند آمد انگار و ماهتاب شد. ساعت چهار و سیزده دقیقه بامداد است. دیشب داشتم با کوزت حرف میزدم گفت همهی روز تلویزیون عمو پورنگ پخش میکرده و برنامه خیلی خوب بوده و او همهی روز را زار زده. خوب آدمها اینجوریاند لابد. بعد بین حرفهایش گفتم راستی گفتی تلویزیون یک نفر سراغ داری بیاید آنتن ماهواره را تنظیم کند و حواسش از زر و زور پرت شد و از این عمل انسان دوستانه خیلی خرسند بودم که یادم انداخت! آی یادم انداخت...
یادم انداخت که به ساعت تماسمان یک سال از آخرین دیدارمان میگذرد بعد گفتم یادم است مثل اسب. بعد او سعی کرد حواسم را پرت کند و شیفت کرد رو زر و زور تصنعی از دیوانهگان در بستر.
خوب ساعت چهار و سیزده دقیقه بامداد را نیازی نمی بینم خیلی ضجه بزنم و در موردش بنویسم. خوب هر چه بود گذاشت و گذشت. في الواقع امسال سال بزرگ شدن بود برایم و وادادن به همهی ای وای چه میشود اگرها. غروب دیروز کمی داشتم خودم را میزدم به دلسوزی برای خودم که بعد دیدم چوب اوردنگی چاره ساز است و خودم را جمع کردم و بساط فیلم و چای شیر را به راه کردم. حالا نیمروز آخر اسفند بین مبلهای درهم و بوی تمیز کنندهها زنگ تفریح زدهام و وبلاگ میخوانم و به فقط تو به خانه برگردهای اولد فشن لایک میزنم. راستی زنگ در همچنان خراب است و من منتظر هیچ کسی نیستم. کسی آمد زنگ بزند تلفن دستی ام.
امسال هعی خواندمتان: منصفانه. مخفیانه. مسافر کوچولو. حسین وی. آی گاو خونی ح.ن چه خوب که می نویسی باز. پیاده رو. آقای ویراستار. سراب سودا. آیدا فتح بی نهایت است. سرهرمس. مستر بکس. رویاو...
چقدر بی اینکه بفهمیم آدم میشناسیم. چقدر مجازیها واقعیترند. اصلن از جسم باقیماندهی من در صنعت فیبر نوری و مجازیسازی استفاده کنند.
امسال سال عکس، دوست، عشق و حال بود و در ادامه هرچه پیش آید خوش آید.
نوروزتون مبارک.
پی نوشت:پست بای فون
مرسی مرسی. سال بدی بوده انگار برای همه. ایشالا خدا خودش جبران کنه و الا توی اون دنیا هر چی بگه جوابشو می دیم ;)
پاسخحذف