۱۳۹۱ اسفند ۱۸, جمعه

کِیفت را خودت کوک کن



یک دیواری هست روبرویت که از سختی عبورش با یک نگاه خبر داشته‌ای. مهم اینست سعی نکنی با زور خودت را بکوبی به آجرها و بتن ها. بهتر است باور کنی حقیقت پیوند سیمان و مصالح را. اما زمان که اینجوری نمی‌ماند. مثل رفتن شاه! کی باور می‌کرد؟ حالا همه باور کرده‌اند.
باید صبر کرد. صبر کار را سخت می کند. من می‌توانم صبر کنم تا کم کم مست شوم اما نمی‌توانم صبر کنم تا کم کم خوب شوم. کلن صبر که می‌خواهی بکنی تا یک سختی بگذرد انگار صبر دارد عیله تو اقدام می‌کند تا تو علیه او. اما یک جایی مثل دیروز به خودت می‌آیی می‌بینی رد شده‌ای از دیوار و حالا آن ور دیوار ایستاده‌ای و برگشته‌ای پشت سر را میبینی و چند تا نیشگون هم از خودت می‌گیری که آیا من بودم؟ زنده‌ام آیا؟
یک جایی برایت آدم‌هایی که روزی حرف می‌زدند برایت ناقوس کلیسا بود، حالا برایتان حکم آن‌هایی را دارند که رفته‌اند جلو و بوق می‌زنند. یک جایی برایت اهمیت آنچه که کوتاه زمانی افراد در موردت فکر می‌کنند را با حال خوب و عیش مدام بلند مدت امروزِخودت عوض نمی‌کنی. حالا اینکه آدم‌ها در مورد گذشته چگونه فکر می‌کنند انتخاب امروز آن‌هاست و اینکه تو حال‌ات چگونه می‌سازی انتخاب امروز ماست که شاید موضوع بحث فرداهای همان‌ها را بسازد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر