حواسمان را باید جمع کنیم این روزها. روزگار قدیم كه نیست. هر آدمی که از کنارتان رد میشود مثلا همسایهتان یا رییستان یا عابر خیابان ممکن است فردا برایتان دیگر معمولی نباشد. نه تنها آدمها بلکه خیابانها و اتوبانها و کافهها و شهرها و ایرلاین هواپیماها و کشورها و...
یعنی چی؟ مثلا همیشه توی اخبار و روزنامهها میخواندید پاریس و برایتان سنبل لوکسی و هوای ابری و پیادهروی و اینها بود. خوب یکهو یک جای زندگیتان این معنی محو میشود و جایش را یک تعبیر واقعیتر میگیرد. یا مثلا یک چیزی در حالت بودن را در نظر بگیرید که سیر طبیعی زندگیتان بهش گره خورده بوده و فکر میکردید خوب همیشه آره! همیشه این آدمه هست، همیشه ایرانم، همیشه این خانه هست ... اما یک روزی از رویش رد میشوی چون شهرداری با بلدوزر رفته روی باورت و حالا کردهاش اتوبان شهید فلانی!
گاهی نه شهرداریچی و نه هیچکس، خودت لودر(لدر؟) انداخته ای روی عادت هایت. خیلی عجیب حالا دیگر به جای اینکه از چند متری مانده به خروجی اتوبان یادگار امام راهنما زده و شل کرده باشی و لاین سمت راست رفته باشی، پا را گذاشتهای روی سینهی پدال و حواست را پرت آسمان کردهای که حتی نبینی و خیال کنی بلدوزر انداختهاند و بستهاند آنجا را! اصلا نبوده همچین خانه و کافه و آدم و شهر و کشور و... اصلا حکایت همان همشهری عزیز که پشیمان شد شلوارش را از خیاط پس گرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر