۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟

سنگ تمام كه گذاشتي و خوب نشد و از معيار‌هايت دور و دورتر كه شدي آيا باز هم مي‌تواني بايستي پشت پلاكارد "من صبر مي كنم؟" صبر است آيا واقعا؟ براي چه كسي صبر مي‌كني؟ زمان را به او مي‌دهي يا خودت بازي وقت كُشي راه انداخته‌اي؟ 
يك روزي مي‌خواني تنهايي‌هاي دو نفره هيچ خوب نيست. خوب؟ قرار است باز جايي باشيم كه بوديم؟ ظاهر داستان را با رنگ و لعاب جديد حفظ كنيم اما پشت صحنه همان ديالوگ‌ها؟
به نظرم بايد جورِ متفاوت بودن را يك كم طولاني‌تراز اول رابطه حس كني. طبيعي است اول‌ها خوشحال بودن؛ اما بعد‌تر‌ها چي؟ طبيعي است  گاهي چيزها را بي هوا با هم گفتن؛ اما سكوت‌هاي ممتد وهمزمان به گمانم حكايت آتش زير خاكستر است.
حداقل انتظاري كه مي‌رود اينست كه بشر باغچه‌ي كوچك تازه پا گرفته‌اش را نسپرد به چنين زبانه‌ي آتشي!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر