۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

اولين نفر زنگ زده. آلبالو هاي شربت شده شاهدند هيچ فرقي بين شان با آب پرتقال ها نگذاشتم. بساط ناهار ظهر را آماده كردم. جمعه ها اگر خانه باشم يك بار ديگر به خودم اطمينان مي دهم هنوز قيمه هايم به اندازه ي كافي قرمز هستند و ادويه هايش به طرز اوديه در سرزمين عجايب جور! براي ساعت خوش گذراني ام تُست ها را آماده كردم. و آخ از پنير...آخ." ُ" ي تُست را مخصوصا مي گذارم. دلم هيچ نمي خواهد حتي يك بار كسي آن را تِست بخواند.
نصف ساعت وقت دارم آماده شوم. ديشب تا صبح خواب ديدم از حمام آمده ام و مو هايم هنوز خيس و موج دار است و روي پيرهن آستين كوتاه گشاد سفيدم ريخته. چي كسي بهتر از من براي تعبير خواب هايم؟ 
رفتم دوش آب يخ گرفتم. تاملات زير دوش حمام هم سر جاي خودش با حفظ سمت! آمدم لباس سفيد گشاد را از توي كمد بر داشتم. به اين فكر نكرده بودم چقدر بدن نماي خوبي است. شلوار قرمزه براي حال روزهاي خوب است. روزم را ساخته بودم در حقيقت و داشتم پيتيكو پيتيكو كنان مي رفتم ديزاين داخلي كنم داستان را.
حالا اين وسط حال ماهي افسرده ام كه سه ماه بود غذا نمي خورد هم خوب شده بود. رفتم دم آكواريوم و بلند به بقيه ماهي ها اعلام كردم فيش ِ افسرده ي ما شفا گرفت و براي هميشه روي سنگ هاي كف آكواريوم خوابيد. همه ي ماهي ها نگاه شان را دوختند به سقف خانه شان. يك چيز هايي هم زير لب گفتند. زير لبي هاي ماهي هاي من در خوشي و ناخوشي شبيه هم اداء مي شود.لجن خوارِ مي گفت راحت شد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر