۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

لطفا بعد از شنيدن صداي بوق پيغام خود را بگذاريد


خيلي وقت پيش‌ترها همديگر را دوست مي‌داشتند. اما نمي‌دانم چرا نشده بود زمان جواني با هم باشند. ان وقت‌ها مرد زن داشته شايد و زن هم ناگزير رفته بود پي زندگي خودش. غمگين است نه؟ اينكه بين خواستن‌ها، آدم‌ها، راه‌ها، قانون‌ها، زندان‌ها، امضاها، غرورها، دين‌ها فاصله بي‌اندازد. اينكه خواستن توانستن نشود چه حال گندابي است.
اما حالا گذاشته بودند زمان بگذرد و مرگ جان آن آدم ِ فاصله‌ي داستان را بگيرد. اين حق عشق را ادا كردن است؟ اين احترام به آن آدمِ فاصله است؟ اين جبر است لعنتي‌ها...
بعد سر پيري رسيده بودند به دلداگي‌شان. اسم زن را نمي‌دانم. اما اسم مرد پرويز بود. انگار بين شان شكرآب شده بود. بگو آخر پرويز خان خيلي وقت داشتيد حالا شكرآب هم مي‌شديد؟
تلفن خانه‌ي پرويز خان زنگ خورده. رفته روي پيغام گير. پشت خط همين خانم محترم بوده. صدا مي‌آيد: "پرويز جان، عزيزم، از من دل خوري؟ جانم به قربانت. پرويز جان؟ چرا تلفن رو جواب نمي دي؟ عزيزم نمي‌خواي من صداتو بشنوم؟"
آدم خوب نيست در قهر بميرد. بايد قبلش با خودش يك دو دوتا چهار تايي بكند تا ببيند آن آدم چقدر سختش مي شود. كاش زنگ مي‌زد و مي‌گفت من آشتي‌ام زن، اما دارم روي صندلي اتاق مي‌ميرم. خب اين همه سال، حالا هم مرگ فاصله؟ نكنيد خوب.
وقتي داشت برايم تعريف مي‌كرد فكر كنم پيشم بود. يك تصويري دارم كه وقتي روايت پيغام‌گير را مي‌گفت يك دستمال كاغذي سفيد تا كرده را برداشت و گوشه‌ي چشمش را پاك كرد. آدمي كه من باشم؟ يك تصوير ديگري دارم كه چشم من هم بند را به آب داد و با خودم گفتم چه خوب شد تلفني برايم تعريف كرد تا اشك‌هايم را نبيند...
اين قدر معلق... اين جور سر دو راهي مي‌گذرد بهم...
پيغام‌گيرها حكايت يك عمر زندگي هستند لاكردارها... 

۲ نظر:

  1. کنسرتی که اجرا نشد.......بهمن فرمان آرا----پرویز یا حقی

    پاسخحذف
  2. کنسرتی که اجرا نشد.......بهمن فرمان آرا----پرویز یا حقی

    پاسخحذف