"گرچه پایان راه ناپیداست" این شده بود فرمون رابطه. مرد را به خاطر تفاوت قدی سایهاش با سایهام سر ظهر میدان دربند دوست داشتم. شانههایش همان قدر قابل تکیه مینمودند که بودند. وقت رفتن بلد بود خواستن نرفتنش را به آدم حالی کند. بلد بود خوب دروغ بگوید و تو را راضی کند. بلد بود لبهایت را در تاریکی بیمیلیمتری خطا پیدا کند. بوسیدنش بس بود برای همیشه بودنش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر