۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

صد لقمه خوری که می غلامست آن را ...

 پرسيد حقيقت دارد كه تو با آقاي سفر كرده در تعاملي؟ پرسيدم چطور؟ گفت همه مي گويند! گفتم لابد. 
خيلي اتفاقي همه جمع شدند تا آقاي سفر كرده را كه سر و كله اش پيدا شده بود را ببينند. هيچ كس هم نمي دانست چرا ديدار بايد ميسر مي شد. آقاي سفر كرده از دست چپ از تمام مدعيان بي خبري از او، حال و احوالي گرفت و بعد مشروح اخبار زندگي شان را در حين نبودنش را تحويل خودشان داد و يك لبخند هر دو طرف تحويل هم دادند. نفر آخر از دست راست؟ بنده! خوب شما چه خبر؟ حتي يادش رفته بود خيلي چيزها را.
براي خيلي از آدم ها از هم يك خاطره به جا مي ماند و شايد چند تا ايميل تشكر و قدرداني ته ميل باكس ها. خوب خيلي ها بزرگ بيني دارند. مهم اين است كه ديدار ميسر شد! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر