زس امروز از آن روزها بود که...
زس دلم میخواهد برایت یک چیزی تعریف کنم. از حیاط که میگذشتیم؛ درهای غیر روبروی هم را یادت هست؟ فکر کن چهار تا از آن واحدها مال ما بود. به نظرم ما میتوانستیم فرندز بازی کنیم. اما خوب ما بازی خوبی کردیم فقط کسی نبود از اوقات ما فیلم و عکس بگیرد و بعد اسمش را فرندز بگذارند و هار هار بخندند!
آیا نیویورک هم انقدر؟
زس، من دارم هم خودم و هم تو را دور میزنم. به نظرم آنهایی که بازی را میبرند یا میزنند توی خال فرقشان با من این است که! اصلن دیدی جملههایی که با که تمام می شوند چقدر!
زس! خدافظ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر