ميكس نوشيدنيهاي شيرين تابستاني، آن هم خنك... زيتون هم كنار داستان باشد، گوجهها هم گيلاسي... اما نه براي اينها! همين جوري شنگيده بودم كل مسير رو. دير هم شده بود ها. اما از آن ديرهاي خوب. روزهاي آخر ارديبهشت انگار بخواهند فداكاري كنند به جاي تمام دشتهايي كه شب توي چادر نخوابيدم و تا صبح عشق كمپ نداشتم. پسرها را سر خيابان دست به سر كردم. شايد آنها هم سطر چشم ها را خوانده بودند.
باد خنك ميخورد انگار روي فقراتم. قدم زدم و لا به لاي ديوارها يك حوض آبي بزرگ ديدم. اين حوضهاي آبي چه كوچك چه بزرگ هرجا باشند حتي جهنم را هم بهشت مي كنند. وقتهاي كارم همهي خستگيها با حوضهاي گه گاه جلبكدار پشت ساختمان خوب خوب ميشدند.
حوض را فقط در يك نگاه ديدم. بعد هي مثل خُلهاي خوب هي روي صندليهاي كافه جا به جا شدم. يك بار توي استارباكس از بس جا به جا شدم و دست آخر رفتم نشستم روي يك مبل لم دادم و زدم زير آواز ايراني كه همه در رفتند. حالا اينجا در نرفتند اما حال ما همان حال!
برگشتن را به خودتان آسان كنيد. مسيرهايي را كه بايد عقب عقب برگرديد و بپاييد تَرَك نخوريد را به خودتان آسان كنيد. مثلن؟ برويد با سر گرم و سنگين دور حوض آبي و بگذاريد يك بر باد رفتهي واقعي باشيد... بگذاريد باد همهي شما را ببرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر