تصمیم گرفتم شب را اینجا بمانم. موهایش را سشوار کردم. موها کوتاه و فر اما حالا شدهاند صاف و مرتب. حین سشوار پرسید جایش خالی است نه؟ صدای سشوار را توی ذهنم تداعی کردم حتی خودم هم همراهش شدم. داد زد. جایش خالی است نه؟ سرم را تکان دادم به نشانهی تایید. آیا واقعا نیاز است توی خرداد که خودش را به زور زده جای بهار، با صدای بلند از کسی بپرسیم جای خالی را میبیند یا خیر؟ بعضیها شدهاند کوری سفید. شده عادت. همهی شب کسی در گوشم میگفت: خالی است، خالی، لی، یی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر