دم دم هاي غروب توي ترافيك همت احساس كردم قد و وزنم مثل سابق است به اضافهي يك بهمني كه توي گلويم سقوط كرده باشد. عينك آفتابي خيلي خوب كارش را ميكرد. آدم گاهي نميداند براي چي يا كي غمش است. از بس خواسته يادش برود و حواسش را پرت كرده كه راستي راستي يادش رفته. از بس خواسته خودش باشد و خودش، كه حالا هيچ كس ديگرش نيست. شامش را بيميل ميخورد. گاهي سفارش شام بيرون و ماهي قزل آلا هم به ريش آدم ميخندد. شب كه داشته گيرهي سرش را باز ميكرده تا سر به بالش بگذارد چند تار مويش هم ريخته بعد ريزش مو را كرده بهانه! براي خودش روضه ريزش مو خوانده اما كاري نبوده. موقع كوك كردن ساعت فردا (آدمي بايد شبهايش را به اميدي بخوابد) سري به اساماسهاي نخواندهاش زده. چشمش افتاده به شام خوردي؟ غذا براي فردا داري؟ بعد كار خودش را ساخته. آدم است ديگر گاهي خر درونش خر ميشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر