لیوانهای سرخ رو گذاشتم روی میز. بعد ظرف غذا رو. برای ته دیگ، سیب زمینی چیده بودم. مشغول با دقت جدا کردن سیبزمینیهای سرخ شدم. سالاد کاهو و قارچ و ذرت و نخود فرنگی و تخم مرغ و پنیر و گوجههای گیلاسی (بله من نماد گوجه گیلاسی هستم) روی میز. نوشیدنی آب پرتقال. بعد خودم را با بشقاب سیبزمینیها گذاشتم سر میز.
خوب با بعضيها بايد هي حواست باشد روغن زيتون به او نزديكتر باشد تا خودت. سركه بالزاميك جاي دلخواهش باشد. خداي ناكرده قارچ بيشتري توي ظرف غذاي تو ميل نشود تا او. اصلن هر چيزي همين جوري. خوب آدم حواسش به نزديكي اشياء به او بيشتر است تا خود آدم به آن آدم. بعد يا اشتهايت ميرود يا هر چيز ديگري اتفاق بيفتد از سر به كام بودن داستان نيست. از خودتان، غذاي محبوبتان، عيش مدامتان به خاطر لطف نگذريد كه او اگر بيننده واقعيت ماجرا بود ترجيح ميداد خود شما و كِيف كوكتان را حين غذا خوردن ببيند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر