۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

قد برافراز كه از سرو كنى آزادم

صدايش كنيم باده. از اولين بارهايي كه ديدمش دوستش داشتم. اين اتفاق خيلي نادر است در من كه كسي را از اولين بار دوست داشته باشم. بعد ديگر نديدمش تا يك روز براي باز كردن گير كار گفتند يكي هست كه خيلي آچار فرانسه‌ي گير توست. رفتم سراغش. ديدم اوست! خوشبخت بودم؟ بله بودم! 
داشتم درباره‌ي همان لحظه باهاش حرف مي‌زدم. ديديد كسي حالتان را مي‌پرسد مي‌گوييد خوبم. فرض را بر اين بگذاريم تعارف نبوده باشد. اما چند بار اين "خوبم" گفتن‌ها مربوط به همان ثانيه‌ي اداي مطلب بوده؟ چند بار از همان لحظه خوب و شنگ بوديد؟ من؟ دروغ نگفته باشم يك بار همين حالا كه با باده حرف مي‌زدم.
داشتم به درز روي سقف كاذب جلوي در اتاق سرورها نگاه مي‌كردم و مي گفتم همان قدر كه مطمئنم پاييز سر وقت خودش مي‌آيد، مطمئنم بعضي اتفاق‌ها هم توي راه هستند. پس همان قدر كه مشنگ نيستم كه شك كنم به آمدن پاييز، همان قدر هم وقت ندارم فكر كنم به چيزهاي ديگر. بعد دقيقا همان جا، زل زده بودم به درز سقف كاذب كه ديدم چقدر خوبم است.      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر