دم غروب انگار جيرجيركها رد خانهيمان را پيدا ميكنند. از رودخانه تا خانه اندازهي يك تپه و يك دره و يك طويله و يك باغ گيلاس فاصله است. باريك راه آب زلال و خوش صدايي از روبروي خانه ميگذرد. تنهي درخت صحيح و سالم و افقي با تركهاي پوست تازهاش كمي با فاصله از جوي آب است. ميتواني بروي بنشيني روي درخت. بي كه قصهاش را بداني. هي درخت زندگيت در كدام يك از باغهاي اطراف گذشت؟ از مرگ راضي هستي؟ حتي ميتواني با درخت هيچ حرفي نزني. يك ظرف كوچك آلبالو شسته باشي و رويش را نمك پاشيده باشي و بخوري. يك پيچ سمت راست خانه است كه يا يك گودال آب كه بايد پاهايت را بزني بالا و از آن رد شوي ادامهي جاده را از نظرت پنهان ميكند. يك پيچ پر از درختهاي بلند سرو طرف چپ. انگار جايي هستي كه از دو طرف ادامهاي ندارد. يك جايي بين دو خط فاصله.
وارد خانه ميشوي هيزمهاي شكسته را توي اجاق ميگذاري. كمي سيب زميني زير هيزمها پنهان ميكني. شبهاي اينجا ساده ميگذرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر