۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

از جداييها حكايت مي كند.

تار عنكبوت مي بندد دورم. يك هو. بي هوا. كسي نمي فهمد. شايد همه مي فهمند و من نمي فهمم پروسه ي فهميدنشان را. يك سطل رنگ طوسي را با آب رقيق كرده باشي و بپاشي روي ديوار زرشكي. خيلي خوبم يك هو انگار مثل ماهي قرمز عيد تنگم مي شكند و من قبل از ترك شيشه اش مي ميرم. تقسيم شدم ام به دو آدم. يك آدمي كه فراموش كرده و دارد زندگي را دنبال مي كند. يك آدمي كه تو درش جا مانده اي. با اينكه نيستي و نبودنت خيلي ملموس است و همه مي بينند تو ديگر نيستي اما تو هنوز هستي. نه تو هرگز اينجا را نمي خواني و انقدر محق نيستي كه تو خطابت كنم.
مثلا وقتي مي روم حمام. قفسه ي شامپو ها شلوغ تر از قبل است. قبلاتر ها ماسك مو نمي زدم.حالا مي زنم. چون وقت دارم زير دوش ول بگردم. قبلا ترها موهايم يك هو نريخته بود و به فكر اينكه واي نكند كچل بشم نيفتاده بودم. اما حالا كچل مي شوم و خودم را هي مي سپارم به تيغ و قيچي. الان بعد ترهاست. كف ريش مرد هنوز هست. من ريش دارم آيا؟ خير ندارم.  اما يك حقيقتي هست. چلاقم انگار. نمي توانم برش دارم بيندازمش زباله. دستم لمس مي شود. آينه ي حمام تار مي شود. نمي بينم . كور مي شوم. حمام زهر مار مي شود. خوب ترجيح مي دهم همان جا زندگيش را كند. شايد يك روز مرد آمد در زد و مدعي كف ريشش شد. هان؟
يك ور داستان مي گويد چه خوب كه تونستم. همه چيز آروم است. آروم تر از قبل. لايف استايل جديد. اما آخ از اما كه از گفتنش، اعترافش، دركش، و همه كس و كارش عاجزم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر