۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

شب دوست را برده ام خانه. حرف زده ايم . خيار شورها را تست كرده در ضمن كيف كرده. در خانه را مي زنند. يك چيز آبروداري مي پوشم. يك آقايي است. اجازه مي گيرد جاي من پارك كند چون خانمش فارغ شده و ميهمان دارند. عين خانم هاي با شخصيت تبريك مي گويم و مي گويم بله بله حتما. هيچ از نبودنم توضيحي نمي دهم. لزومي ندارد. همين جور لب كانتر نشسته ايم بادوم شور و آب پرتقال و پيناكولادا مي خوريم. فيله ها را اين رو آن رو مي كنم و بادمجان و گوجه و پلو و كره مي زنم به غذا. گاهي بين حرفهايم دست مي كشم به سرم و از كچلي احساس رضايت مي كنم. هر روز مي روم كچل تر مي كنم. يك جور عجيبي. يك جور خوبي. همين الان ياد اون خيابون كج توي استانبول افتادم كه مي ره تا اون قهوه فروشي و خيابون استقلال. آخ چه زن شدم يك جا. اينباكسم را مي خونم. سفارش چند بسته مالبرو داده اند. هميشه هر جا رفتم بايد سيگار ببرم. همين چند لحظه پيش رفته ام سراغ آرشيو و همين جور رندوم از سالي كه گذشت راضي بوده ام. گشته ام دنبال پست دست و پايي براي زندگي. از سطح توقع ام از خودم بالا ترم. لبخند كجي با صداي هه زدم و گذشته ام. دارم شرح يك شب معلولي را مي نويسم. شبي نزديك رفتن. همراه دوست زنگ زده. دكتر فلاني است. دكتر فلاني امروز براي بار اول حين روندن با من در تماس بود. دكتر فلاني براي فردا شب دعوت كرده باغ فشم. اي دكترها كه من از شما مي روم، شما از من نمي رويد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر