عادتهای زندگی عوض میشه. آدم هم عوض میشه. در این حد که منی که همیشه چاییم از شکر اشباع بود، گمونم از پارسال تا حالا چایی شیرین نخوردهم. کره و مربای آلبالو هم. زندگی بدون کره یه روزی در مخیلهم نمیگنجید، اما حالا چند ماهی میشه که اصلن کره نداریم تو فریزر. پارسال مطمئن بودم دیگه هیچ امیدی برای ادامهی رابطهمون نیست. امروز اما نشسته کنار دست من، در صلح و آرامش. کتابهایی که الان پای تختمان، سالها جزو کتابهای هرگزنخواهمخواند بودن. این روند سریع تغییر، عجیب حالم رو خوب میکنه. از اینرسی سکون دل کندهم و تو جادهم. حالا دیگه خوردن خورش بادمجون آزاد شده، اما من؟ چشم باز میکنم میبینم دارم میرم جنگ ویتنام. +
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر