حواسم هست كه حواسش خاص شده. گاهي پيغام مي گذارد يك كاري كن در جهت بهبود وضع و مي گويم زمان حل مي كند مسئله را. او هم مي پذيرد. چاره اي ندارد البته. وقت مي گذارد تا من مشق هايم را بتوانم جمع و جور كنم. ركورد داتسم را مي پرسد. غذايش سرد شده روي ميز و نيم ساعتي است خاطره تعريف مي كند. اون؟ نمي دونه. من؟ مي دونم.
من نوشتهها، عکسها و وبلاگت رو کلا دوست دارم. فقط میدونی چه مشکلی دارم با نوشتههات، این که گاهی وقتها (شاید هم کمی بیشتر از گاهی) خیلی گنگ و نامفهوم هستند. اصلا آدم نمیفهمه میخوای چه بگی. انگار کن که یک برش از یک کلیت نامفهومی رو گذاشتن جلوت و تو نمیفهمی قضیه چیه.
پاسخحذفشاید این جوری دوست داشته باشی و سبکت باشه، قابل فهمه اما مشکل اینه که انوقت باید اصلا کل وبلاگ رو مخاطب خاصی کنی چون من مخاطب عام نمیفهمم الان که اومدم توی این خونه، چی کار باید بکنم، کفشمو بکنم، برم یک گوشه بشینم، سر تکون بدم در تأیید صاحبخونه، یا همونجا دم در یه لنگه پا وایسم، بعدش هم با خودم فکر کنم، چه کاریه اصلا دعوت نشده پا شدم اومدم اینجا :)
راستی این رو هم بگم که این سرتیترهایی که برای عکسهای وبلاگت میزنی رو خیلی دوست دارم! گاهی دو کلمه است اما خیلی خوب به هم جفت شدن و خلاصه آدم با خودش میگه :«آی گفتی! دمت گرم!»
كفشاتو بكن بيا بشين يه چاي و يه گپ
حذف