۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

روي ميز هميشگي نشستيم. حالم كه بد باشه چشمام جنسشون خيسه. انقدر خوبه. اشاره دادم برم دستامو بشورم. دروغ گفتم اما. حالم خوش نبود. بعد نشستم سر ميز. روي سالاد روغن زيتون ريختم. به فلفلاي توي شيشه دقت كردم. پنير رو با حوصله پاشيدم. سس نزدم. حس كردني بود. هيچ كي به اون يكي نمي گفت. جاي خالي خوب نيست اصن. بتن بريزند جاي آدما بهتره. گفت نادر ابراهيمي داستان سلام و خدافظي و آدماي جديد روها. ما گوش نكرديم. هي داد گوش نكرديم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر